۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

شهید عشق

اگر عاشق نباشی و به شیراز روی چیزی کم داری. شیراز را برای عشق ورزی ساخته­اند. باغها و بستانها از یک سوی و خانه­ها و بناها از سوی دیگر همه حاصل عاشقی اند. اما گل سر سبد شیراز بی شک مقبره­ی رندی عاشق پیشه است که عمر در طلب عشق بسر کرده و جان بر سر عشق نهاده است. گلندام محمد که از شاگردان و مریدان حافظ بوده و تمامی غزلیات وی را جمع آوری و مرتب نموده و دیوان حافظ را اینگونه که در اختیار ماست تدوین کرده است در مقدمه­ی غزلیات، حافظ را شهید می خواند:
«مولانا الاعظم السعید، المرحوم الشهید، مفخر العلما، نحاریر الادباء،...»
امیر تقی اوحدی نیز در کتاب عرفات العاشقین می نویسد:
«آنگاه که ماموران حکومت در پی فتوای فقها حکم قوی قضائیه به خانه­ی رند شیراز حمله نمودند تا وی را بازداشت نموده و به قتل برسانند، بانوان خانه ی حافظ، تمامی آثار و نوشته های وی را در چاه ریختند تا دست ماموران نیفتد»
اما سبب این خصومت فقها با حافظ در چیست که بر علیه او جبهه می گیرند و چنین او را تکفیر می کنند تا آنجا که کمر به به قتل او می بندند. حافظ در موردشان می گوید:
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحر خیزان سوی گردون نخواهد شد؟
و در جایی دیگر:
رموز سرّ اناالحق چه دااند آند غافل
که منجذب نشد از جذبه­های سبحانی

یا رب این زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آیینه­ی ادراک انداز

حافظا می خور و مستی کن و خوش باش، ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

و بسیاری نمونه­های دیگر که خبر از درگیری حافظ با زاهدان و فقها داشته است. گویی حافظ خود این آتش را افروخته و بر آن هیزم نهاده است:
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او بجای آورد

من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است

و البته خواننده آگاه است که همه ی اینها نشأت گرفته از مقام بالای عرفانی حافظ است که تمناها و وعده­های پوچ زاهدان را سخیف می شمارد:
چو طفلان تا کی ای واعظ فریبی
به سیب بوستان و جوی شیرم؟

بیا ای شیخ در میخانه با ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
بشوی اوراق اگر هم درس مایی
که حرف عشق در دفتر نباشد

زاهد مکن از نسیه حکایت که به نقدم
یاریست چو حوری و سرایی چو بهشتی

هرچند که گاهی هم در ستایش می و معشوقه چنان می تازد که خماری و مجنونی را یارای مقابله با او نیست
پیاله بر کفنم بند تا سحر گه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز

چنان بزد ره اسلام غمزه­ی ساقی
که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند

بیار باده­ی گلگون که پیر میکده دوش
بسی حدیث غفور و رحیم و رحمان گفت

زبان سرخ حافظ سرانجام سر سبزش بر باد می دهد و فقها را بر آن می­دارد تا حکم تکفیرش را صادر کنند. هر چند که حافظ چند باری با رندی از این فتنه سر بسلامت می­برد لیک سرانجام همان می­کنند که با همه­ی اهل معرفت کرند. حتی اگر برخی حافظ شناسان هم با این نظر موافق نباشند باید گفت که حافظ عاشقانه زیست و عاشقانه جان داد. او را یکی از بزرگترین معلمان عاشقی می­دانند که قادر است عاشقان را در هر سطح معرفتی و شناختی راهنما باشد. عشق تقدیر الهی است که ممکن است هر کسی را مقهور خود کند و با خود به ناکجا آبادی ببرد که هیچ کس از آن باز نگشته است که کمال عشاق بر سر دار است.
بد رندان مگو ای شیخ و هُش دار
که با حکم خدایی کینه داری

۲ نظر:

  1. salam, khoobi?
    in post reference nadasht?>
    yani hamash az taravoshate fekri va maloomat va andookhte ha va tafakorate shakhsit az insoo va ansoo bood ke be soorate chekideh roo web neshast?
    jaleb bood!
    yade harfe khodam oftadam ke dashtim ghadam mizadimo be shookhi goftam ke hafez az bas sharab khord ke overdose kardo mord!!!
    take it easy!
    best wishes
    ...

    پاسخحذف
  2. من هم اين شعر حافظ رو هميشه زمزمه م يكنم
    واعظان كين جلوه در محراب و منبر مي كنند/چون به خلوت مي روند آن كار ديگر ميكنند/
    مشكلي دارم ز دانشمند مجلس بازژرس/توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر م يكنند؟
    گويا باور نمي دارند روز داوري/كين همه غلب و دغل در كار داور مي كنند!!!!!

    پاسخحذف