۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

باغ تنهایی

چندین سال پیش زمانی که به آستانه ی بیست و یک سالگی رسیده بودم حالی داشتم که مشابه حال اکنونم در آستانه ی بیست و شش سالگی بود. حالی توام از نگرانی بزرگتر شدن و نوستالژی کودکی. متن زیر نوشته ایست از آن سالها بر اساس حال آن روزگاران. هرچند که از نظر ادبی و شعری دارای اشکالات فراوانیست اما به دلیل اهمیت تاریخی اش نقل میشود.
توضیح: از جایی که نوشته ی اصلی روي یک کاغذ چرکنویس کاهی قرار داشت و در این چند ساله در وضعیت مناسبی نگهداری نمی شد ( در واقع اصلا نگهداری نمیشد و در پشت یکی از کمد ها افتاده بود که طی اکتشافات اخیر یافت شد) چند بیت آخر قابل تشخیص نبودند که جهت حفظ امانت و وفاداری به تاریخ بازسرایی نشدند.

در باغ تنهایی دلم حال و هوای دیگری دارد
با یادهای کودکی شور وصفای دیگری دارد

زار و غمین و خسته و گمگشته راهم من
این غصه ها در کنج دل گویی صدای دیگری دارد

زیباست هر اشکی که ریزد در جفای دهر
با اشک تنهایی دلم عهد و وفای دیگری دارد

گفتند و گویند و همی خواهند گفت این غم
با شعرهای روشنم هر دل جلای دیگری دارد

از جور و از بد عهدی دوران بگو ای دل
زیباست، اما نه! بلای دیگری دارد

اشکی روان و ضجه ای سوزان و چشمی خون
با ناله های غمزده جانا صفای دیگری دارد

نذر و نماز و روزه و حج و طواف عشق
خوبست اما دل خدای دیگری دارد

...

۳ نظر:

  1. درود!
    بعد از چند روزی که به اینجا امدم ،دیدم چند تا مطلب جدید نوشتی اما ترجیح دادم اولین پیام را در این یادداشت که احتمالا روز تولدت بود بگذارم.تبریک دیر هنگام مرا برای این روز بپذیر.
    و البته متنی که نوشتی؛نظر کارشناسی ندارم ولی نظر دوستانه ام اینه که :خیلی خوبه که که به کارهای دیگه ای غیر شعرنوشتن داری ادامه میدی!

    پاسخحذف
  2. نذر و نماز و روزه و حج و طواف عشق
    خوبست اما دل خدای دیگری دارد

    واقعا که حقیقت داره...

    پاسخحذف
  3. تبریک به شما که اینقدر راحت و بی ریا می توانی بخشی از آن احساسات پاک خود را بیان کنی... منتظر مطالب دیگرت هستم.

    پاسخحذف