۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

میرسهیل هم رفت پیش اردشیری

همشهری عزیزمان دکتر محمد معین در جایی گفته است: « بدون مجسمه هم می­توان در یاد جامعه ماند.» و این به شرطی است که مجسمه ­ای از یک نفر در ذهن مردم ساخته شود و جامعه هر روز با نگاه کردن به آن خود را بپروراند. آدمی که آب حیات نخورده است. مرگ از روز اول به دنبال او می­ دَوَد و در نهایت در آخرین روز خود را به او می­رساند. گاهی زودتر و گاهی دیرتر. اما آنچه مهم است فرصتیست که انسان برای ساختن مجسمه ­ی خود دارد و اینکه چگونه این کار را انجام می­دهد.
احتمالاً یکی از روزهای اولیه­ ی مهرماه 1340 بود که اولین بار معلم خطابش کردند. عنوانی که بعد ها معلوم شد چقدر برازنده اش بوده است. فرق است میان مدرس بودن و معلم بودن. شیمی درس می­داد اما معلم اخلاق بود. همه مان با حفظ کردن جدول کاتی جون و آنی جون و واکنش هیدروژن و اکسیژنی که از دیدن هم آب می­شدند شیمیدان شدیم و هیچ نفهمیدیم چطور در همین اثنا دلمان جایی میان همان کلاسها جا ماند بطوریکه هر زمان دلمان از دنیا می­گیرد به مدرسه بیاییم و با دیدن آقای میرسهیلی که در حلقه­ ی شادمانی دانش آموزان از کلاس خارج می­شود تمام خاطرات کودکی از جلوی چشمانمان رژه بروند و دوباره کودک شویم و یادمان برود که سالهاست نعمت نشستن پشت این میزها را از دست داده­ایم.
باورم نمی­شود که دیگر فریاد میرسهیل، میرسهیل بچه ها فضای مدرسه را پر نمی­کند.
باورم نمی­شود که دیگر کسی نیست که برایمان آواز شادمانه بخواند.
باورم نمی­شود که دیگر شیمی مدرسه بزرگتر ندارد.
باورم نمی­شود که دیگر نمی­توانم مقابلش بایستم و گله کنم که «آقای میرسهیل چرا ما را به شیمی علاقه ­مند کردی؟!!!»

۵ نظر:

  1. من خبرشو از پویا آذری و اونم از مهربد شنید
    خیلــــــــــــــــــــی ناراحت شدم
    یاد اون روزی افتادم که سر صف صبحگاهی "جنگل انسان" رو خوند
    یاد مهر و صفاش و صمیمیتی که با بچه ها داشت
    خدا رحمتش کنه
    روحش شاد

    پاسخحذف
  2. سلام
    ازاطلاع رساني ونثرزيباي شما ممنونم.اين متن را درسايت خودم قراردادم
    سيدمحمدرضاميرسهيل/برادرزاده مرحوم
    www.sabzzist.com

    پاسخحذف
  3. سلام
    قرار نوبو امی آقا هاشم گیل خو امرا بکشه . او که خیلی با احترام بو چه طو وینریزه امره ده الان؟

    پاسخحذف
  4. ای خدا من چقدر دیر متوجه شدم بعد از چهار ماه!!
    چهار سال دبیرمن بود. 79-75 چهار سال باهاش بودم ای خدااااااااا دارم دیوونه میشم. صبح جمعه بود که رفتم تازه آباد و باهاش خلوت کردم. چه دورانی بود یادش بخیر.
    وقتی میومد تو کلاس میگفت آآآآآقایون شمارا چه میشود.
    با لحن زیبای خودش میگفت آنیووووووون کاتیوووووووووون
    کاش یه بار دیگه قبل از فوتش میدیمش
    خدا رحمتش کنه روحش شاد.
    علیرضا از بچه های دبیرستان رشد خ بیستون

    پاسخحذف