همشهری عزیزمان دکتر محمد معین در جایی گفته است: « بدون مجسمه هم میتوان در یاد جامعه ماند.» و این به شرطی است که مجسمه ای از یک نفر در ذهن مردم ساخته شود و جامعه هر روز با نگاه کردن به آن خود را بپروراند. آدمی که آب حیات نخورده است. مرگ از روز اول به دنبال او می دَوَد و در نهایت در آخرین روز خود را به او میرساند. گاهی زودتر و گاهی دیرتر. اما آنچه مهم است فرصتیست که انسان برای ساختن مجسمه ی خود دارد و اینکه چگونه این کار را انجام میدهد.
احتمالاً یکی از روزهای اولیه ی مهرماه 1340 بود که اولین بار معلم خطابش کردند. عنوانی که بعد ها معلوم شد چقدر برازنده اش بوده است. فرق است میان مدرس بودن و معلم بودن. شیمی درس میداد اما معلم اخلاق بود. همه مان با حفظ کردن جدول کاتی جون و آنی جون و واکنش هیدروژن و اکسیژنی که از دیدن هم آب میشدند شیمیدان شدیم و هیچ نفهمیدیم چطور در همین اثنا دلمان جایی میان همان کلاسها جا ماند بطوریکه هر زمان دلمان از دنیا میگیرد به مدرسه بیاییم و با دیدن آقای میرسهیلی که در حلقه ی شادمانی دانش آموزان از کلاس خارج میشود تمام خاطرات کودکی از جلوی چشمانمان رژه بروند و دوباره کودک شویم و یادمان برود که سالهاست نعمت نشستن پشت این میزها را از دست دادهایم.
باورم نمیشود که دیگر فریاد میرسهیل، میرسهیل بچه ها فضای مدرسه را پر نمیکند.
باورم نمیشود که دیگر کسی نیست که برایمان آواز شادمانه بخواند.
باورم نمیشود که دیگر شیمی مدرسه بزرگتر ندارد.
باورم نمیشود که دیگر نمیتوانم مقابلش بایستم و گله کنم که «آقای میرسهیل چرا ما را به شیمی علاقه مند کردی؟!!!»
احتمالاً یکی از روزهای اولیه ی مهرماه 1340 بود که اولین بار معلم خطابش کردند. عنوانی که بعد ها معلوم شد چقدر برازنده اش بوده است. فرق است میان مدرس بودن و معلم بودن. شیمی درس میداد اما معلم اخلاق بود. همه مان با حفظ کردن جدول کاتی جون و آنی جون و واکنش هیدروژن و اکسیژنی که از دیدن هم آب میشدند شیمیدان شدیم و هیچ نفهمیدیم چطور در همین اثنا دلمان جایی میان همان کلاسها جا ماند بطوریکه هر زمان دلمان از دنیا میگیرد به مدرسه بیاییم و با دیدن آقای میرسهیلی که در حلقه ی شادمانی دانش آموزان از کلاس خارج میشود تمام خاطرات کودکی از جلوی چشمانمان رژه بروند و دوباره کودک شویم و یادمان برود که سالهاست نعمت نشستن پشت این میزها را از دست دادهایم.
باورم نمیشود که دیگر فریاد میرسهیل، میرسهیل بچه ها فضای مدرسه را پر نمیکند.
باورم نمیشود که دیگر کسی نیست که برایمان آواز شادمانه بخواند.
باورم نمیشود که دیگر شیمی مدرسه بزرگتر ندارد.
باورم نمیشود که دیگر نمیتوانم مقابلش بایستم و گله کنم که «آقای میرسهیل چرا ما را به شیمی علاقه مند کردی؟!!!»
من خبرشو از پویا آذری و اونم از مهربد شنید
پاسخحذفخیلــــــــــــــــــــی ناراحت شدم
یاد اون روزی افتادم که سر صف صبحگاهی "جنگل انسان" رو خوند
یاد مهر و صفاش و صمیمیتی که با بچه ها داشت
خدا رحمتش کنه
روحش شاد
سلام
پاسخحذفازاطلاع رساني ونثرزيباي شما ممنونم.اين متن را درسايت خودم قراردادم
سيدمحمدرضاميرسهيل/برادرزاده مرحوم
www.sabzzist.com
سلام
پاسخحذفقرار نوبو امی آقا هاشم گیل خو امرا بکشه . او که خیلی با احترام بو چه طو وینریزه امره ده الان؟
خدا رحمتش کنه/نریمان
پاسخحذفای خدا من چقدر دیر متوجه شدم بعد از چهار ماه!!
پاسخحذفچهار سال دبیرمن بود. 79-75 چهار سال باهاش بودم ای خدااااااااا دارم دیوونه میشم. صبح جمعه بود که رفتم تازه آباد و باهاش خلوت کردم. چه دورانی بود یادش بخیر.
وقتی میومد تو کلاس میگفت آآآآآقایون شمارا چه میشود.
با لحن زیبای خودش میگفت آنیووووووون کاتیوووووووووون
کاش یه بار دیگه قبل از فوتش میدیمش
خدا رحمتش کنه روحش شاد.
علیرضا از بچه های دبیرستان رشد خ بیستون