رضا امیر خانی عزیز بار دیگر نوشته است اما اینبار مرثیه ایست بر روزگاران خوش سمپادی مان! پس از خواندنش اشک در چشمانش جمع شد و ناخودآگاه به یاد مرثیه ای که فردوسی عزیز برای کشورم سروده بود افتادم. اینان روزگاری مام میهن را نابود کردند و اینبار خانه مان را. دیگر باید به مرثیه هایی که برای خانه و خانمانمان نوشته می شوند خو بگیریم.
در این خاک زرخیز ایران زمین — نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود — وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان — گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک — همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد — ز پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به مردی و فرهنگ بود — گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما — که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان — کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟ — خرد را فکندیم این سان ز کار
نبود این چنین کشور و دین ما — کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود — همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت — کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر — گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن در این بوم و بر لانه داشت — نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت — که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد — که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند — کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم — کجا این سر انجام بد داشتیم؟!
بسوزد در آتش گرت جان و تن — به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است — دو صد باره مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم — برون سر از این بار ننگ آوریم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر