۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

سلام آقای میناسیان

دوران کودکیم پر است از همنشینی ها و گفتگوهایی که از روزگاران قدیم تر آمده بود. پدر بزرگم که آقاجان صدایش می کردیم سرشار از خاطره بود و من تشنه ی شنیدن. خاطرات تلخ و شیرینی که یا خود تجربه کرده بود و یا از بزرگترهایش شنیده بود.خاطراتش همه عاشقانه بودند. من هر روز مملو از احساس میشدم و هر روز عاشق تر. عشق به همنوع، به میهن، به آزادی، به هرآنچه خوب است و هر آنکس که خوب می اندیشد. زیباترین خاطره ها اما خاطره ی یک دوستی بود! دوستی آقاجان و آرسن میناسیان یا به قول خودش موسیو آرسن! مردی ارمنی که به دين و اعتقادات همشهری هايش احترام ميگذاشت ، در مراسم تاسوعا ، عاشورا و چهل منبر شرکت ميکرد، به هر مسجدی که وارد ميشد مردم به احترام اواز سرجايشان بلند می شدند و برايش صلوات ميفرستادند!!! اما این موسیو آرسن که بود؟!!
آرسن ميناسيان در سال 1295 خورشيدی درخانواده ای ارمنی در شهر رشت بدنيا آمد.
تحصيلاتش را در مدرسه ارامنه انوشيروان رشت شروع، و در همان مدرسه به پايان رساند .
چهارده سالش بود به عضويت انجمن اخوت در آمد ، انجمن اخوت بعد از مشروطه افتتاح شده بود و در آن گروهی از انسانهای باسواد و آزادی خواه به فعاليت در حوزه های اجتماعی و فرهنگی ميپرداختند .
آرسن در دوران تحصيل علاقه ای شديد به شيمی پيدا کرد و در همين راستا بعد از اخذ ديپلم به قزوين رفت و در داروخانه ای مشغول به کار شد .
آرسن عاشق " مارو " دختر داروخانه دار شد، با او ازدواج کرد . بعد از چند سال دوباره به رشت بازگشت و به ساختن دارو در اين شهرمشغول شد .
بعد از رفتن موسیو از قزوين، پدر زنش خدا را شکر کرد که آرسن او را ترک کرد ، چون او به بيماران يا مجانی دارو ميداد و يا مبلغی ناچيز از آنان دريافت ميکرد ، همين امر داشت کم کم باعث ورشکستگی پدرِ مارو ميشد.
موسيوکه يک داروساز تجربی بود شروع به ساختن داروهای تخصصی کرد و دارو ها رابه داروخانه ها ميفروخت و از اين راه داروخانه چی های رشت پول هنگفتی به جيب ميزدند ، آرسن که که ديد از زحمات او عده ای سود جو به پول رسيدند خود تصميم گرفت داروخانه ای تاسيس کند.
آرسن داروخانه کارون را افتتاح کرد ، هدفش از افتتاح داروخانه کارون اين نبود که دست واسطه را کوتاه کند و خود پول به جيب بزند بلکه ، داروها را به همان قيمت که برايش تمام ميشد بدست مردم برساند.
با شروع جنگ دوم جهانی و اشغال ايران توسط نيروهای متفقين ، بيکاری و گرانی گريبان مردم ما را نيز گرفته بود و اين امر سبب شده بود تا بسياری از بيماران توان خريد دارو را از دست بدهند ولی آرسن بی آنکه منتی روی سرشان بگذارد ، دارو را مجانن در اختيارشان ميگذاشت.
آرسن مردی بود نيکوکار ، پاک و امين مردم، هر که در رشت سراغ يک مسلمان واقعی را ميگرفت به او آدرس موسيو را می دادند.
شبانه به تهران ميرفت مواد اوليه داروها را تهيه ميکرد به رشت بازمی گشت و تا پاسی از شب در داروخانه مشغول ساختن دارو ميشد و همين شب بيداری ها، او را به اين فکر انداخت تا داروخانه را شبها نيز باز نگه دارد و بدين طريق اولين داروخانه شبانه روزی گيلان و ايران داير شد.
کی از مشتری های داروخانه که برای مادر پيرش از آرسن دارو ميگرفت، روزی سر درد دل را با اوباز ميکند، و از سرنوشت مادرش که زمنگير بود و احتياج به مراقبت شبانه روزی داشت ميگويد و آرسن که تشنه خدمت به مردم بود با شنيدن صحبتهای آن مرد به فکر تاسيس خانه سالمندان ميشود.
با تاسیس خانه سالمندان و معلولین آرسن دیگر توان اداره ی داروخانه را نداشت و آن را به آقای ابریشمچیان (انسانی خیر که هزینه ی ساخت دانشکده ی انسانی و بسیاری دیگر از اماکن در دانشگاه گیلان را تقبل کرده است) واگذار نمود و از 5 هزارتومانی که بابت داروخانه ميگرفت 2 هزارتومان را به مادر و همسرش می داد وبقيه را صرف خانه سالمندان می کرد.
موسیو آرسن از بیماری تنگی نفس رنج می برد اما کمتر کسی از این مساله آگاهی داشت سرانجام در 14 فروردين سال 1356 هنگامیکه مانند روزهای ديگر در آسايشگاه مشغول به کار بود از پا افتاد و هنوز ساعت به 10 شب نرسیده بود که موسیو آرسن از دنیا رفت.
خبر از دست رفتن آرسن در تمام شهر پيچيد ، مردم به سر و جانشانان می زدند کس نبود که از شنيدن اين خبر متاثر و ناراحت نشود آن روز شهر چهره عاديش را از دست داده بود ، مردم دسته دسته از ميدان شهرداری به طرف خيابان سعدی می رفتند تا به مدرسه ارامنه برسند.
عده زيادی نيز به سليمانداراب رفته بودند تا پيکر بی جان اين ارمنی مهربان را تا آرامگاه ابديش همراهی کنند ، در نيمه های راه مردم تابوت را از ماشين بيرون آوردند ، روی شانه هايشان حمل ميکردند و دائما صلوات و لا الالله ميفرستادند.
مغازه داران مسير با ديدن صحنه مراسم کرکره هايشان را پائين ميکشيدن وبه انبوه سوگواران ميپيوستند ، شهر به حالت نيمه تعطيل درآمده بود.
وضعيت طوری شده بود که رشته کار مراسم از دست همشهری های ارمنی خارج شده بود ، مردم ميخواستند آرسن را به آرامگاه مسلمانان ببرند ولی ارامنه شريف شهر به هر تلاشی که بود تابوت را به مدرسه ارامنه رسانند و همانجا به خاکش سپردند. موسیو آرسن نیاز به بارگاه و آرامگاه ندارد. (هر چند کسی هم تا کنون دست به کار نشده است گویی پس از مرگش پی برده اند که او مسلمان نبوده و ارمنی بوده است) اما شایسته است جوانان رشتی راه این همشهری آزاد اندیششان را پی بگیرند و شهرمان را بار دیگر سرشار از مهربانی و همنوع دوستی کنند.

آرسن! منـئـک کـزی پـنـاف چـی بيـدی مـورنـاک(جمله ای به زبان ارمنی به معنای آرسن هرگز فراموشت نخواهیم کرد)*



* با تشکر از آندره کوپه ليان، ساسان ورتوان و سایت شمالی ها

۳ نظر:

  1. موسیو آرسن میناسیان ... روحش شاد
    کسی که مثل هیچکس نبود
    ...
    هرکه در این بزم مقرب تر است
    جام بلا بیشترش می دهند
    ...
    شاید بخاطر همین است که روز به روز آدمها از تقربهای اینچنینی دوری می کنند و به سمت تقربهای آنچنانی! رو می آورند که مبادا جام بلا بخورانندشان
    !!
    ...
    دژخیم بیرحم تنم به فکر تاراج منه
    روح بزرگوار من لحظه ی معراج منه
    اسم منو از من بگیر تشنه ی معنی من ام
    سنگینه بار تن برام ببین چه خسته میـــــــــشکنم

    پاسخحذف
  2. چاکرتم پیام جان.خیلی لطف داری.

    با این نوشته ات منو بردی به رشت...دلم برای تک تک کوچه و خیابوناش تنگ شده... افتخار میکنم که منم جزیی از اون آب و خاک بودم و هستم وبه امید خدا خواهم بود

    در ضمن میبینم که یکی از رفقای قدیمی هم اینجاست...چطوری مازیار ...خوبی؟

    پاسخحذف
  3. آدم خوبي بود دكتر قناد كه خيلي ازش واسمون تعريف مي كرد...روحش شاد..ممنون كه اومدي پيشم..خيلي خوشحالم كردي...هنز هم همونجوري هستي...دوست داشتني ولي بي خيال در و استرس..
    شاد باشي و سرزنده

    پاسخحذف