۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

بي حوصلگي مدام

اين روزها گويي بي حوصله تر شده ام
هرچند كه سعي كرده ام بيكار نباشم و آنقدر وقت كم بياورم كه حتي بي حوصلگي نيز مجال نيابد به خلوتم راه يابد اما انگار همه چيز دست به دست هم داده اند تا مرا خموده تر و بي حوصله تر كنند. تنها كاري كه اين روزها انجام مي دهم و مربوط به خود من است دو گروهيست كه هفته اي چند ساعت را با آنها به تمرين نمايش مي پردازم. يكي بچه هاي قديمي و جديد تئاتريند كه از روابط جا مانده اند و بيكاريشان را با من قسمت مي كنند و ديگري گروهي از دانش آموزان پرشور 13-14 ساله كه مي خواهند آل پاچينو باشند اما من را كارگردانشان كرده اند.

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

بازگشت

مدتی مشغول دور زدن تحریمها بودم و از اینرو نتوانستم سری به اینجا بزنم اما حال بازگشته ام . تلاش دارم دوباره آنچه اندیشه ام است را بازگو کنم. در این زمان بی خبری و بی وقتی و بی حوصلگی یادداشت هایی کم کم و بیش نوشته ام که چون حساسیت موضوع تا جایی برایم از بین رفته است فعلا انتشارشان نمی دهم تا جایی که لازم شود.
اتفاقات زیادی نیز در این مدت افتاده است که فعلا کاری با آنخا ندارم.

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

جاده نیوز

اعدام چهار دختر دانشجو در شهر رشت
جزئیات جدید معافیت سربازی
مرگ ناگهانی سیاوش قمیشی
.
.
.
وقتی در اتوبوس می نشینی تا سفری بلند یا کوتاه را آغاز کنی تقریبا تا رسیدن به مقصد ارتباطت با جهان خارج قطع می شود. می توانی به فیلم مزخرفی که از تلویزیون اتوبوس پخش می شود نگاه کنی یا گزینه ی بهتری را انتخاب کنی و بخوابی. ام وقتی اتوبوس برای مهر کردن دفترچه در پلیس راه توقف می کند دیگر تنها یک کار برای انجام دادن داری و آن نگاه کردن به دست فروش هاییست که وارد اتوبوس می شوند و شروع به تبلیغ اجناس خود می کنند. نکته ی جالب اینجاست که همه شان در هر گوشه ی کشور و با هر زبان و نژادی لهجه ی مشابهی دارند و به یک شکل به تبلیغ می پردازند گویی زبان رسمی صنفشان است. در این بین اما آنچه بیش از همه جلب توجه می کند روزنامه فروشانی هستند که با اخبار دسته اول خود همه را غافلگیر می کنند. بسیاری را دیده ام که با شنیدن این خبر ها (خودم هم بار اول اینگونه بودم و سریعا اقدام به ارسال پیامک و گرفتن خبر کردم) اقدام به خریدن روزنامه ی تاریخ گذشته ی فروشنده می کنند. فروشنده هم با خیال راحت از اینکه دست خریدار دیگر به او نخواهد رسید خرسند و راضی از اتوبوس خارج می شود. زمانی متوجه ی دروغ بودن خبر می شوید که چند کیلومتری از محل گول خوردن دور شده اید بنابراین به ناچار و تنها برای اینکه پولتان هدر نرفته باشد به مطالعه ی نشریه ی چند ماه پیش می پردازید و هم از خواب باز می مانید و هم از فیلم
متاسفنه این رویه ی خبرسازی و دروغ پراکنی را بسیاری از نشریات رسمی نیز پیش گرفته اند و گاه فروش خوبی هم دارند و مطمئنند که دست خریدار به آنها نخواهد رسید.

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

گاهی

گاهي اوقات پيش مي آيد که آنقدر حرف براي گفتن دارم و کلمات چنان پر سرعت از درون ذهنم رژه مي روند که فرصت نوشتنشان را نمي يابم. دوست دارم بنويسمشان و نگه شان دارم چون وقتي نگاه مي کنم مي بينم ايده هايي خوبي از بينشان مي توان بيرون کشيد اما نمي دانم چرا اينقدر زود از يادم مي روند. اين روزها از آن روزهاست که بايد بگويم اما مجالي نيست براي نوشتن يا گوشي براي شنيدن. اما چند نکته ي کوچک را تنها مي نويسم که يادم بماند
* يادم باشد با بچه ها قرار بگذاريم نوروز بل سال آينده را در شهر خودمان جشن بگيريم هم استقبال بيشتر خواهد بود و هم به عمومي تر شدنش کمک مي کنيم
* يادم باشد اينبار خواستم به تماشاي تاتر بروم اول پوسترش را و حاميانش را خوب نگاه کنم. نکند از آن دسته کارهاي سفارشي باشد که آدمهاي مشهور هم گاهي انجام مي دهند و بيننده بايد تمام مدت نمايش را حرص بخورد
* يادم باشد در ملا عام و خاص روزه خواري نکنم ديگر
* يادم باشد بعضي ها اصولا حرف مي زنند که حرف زده باشند نبايد زياد توجه کرد
* يادم باشد .............. يادم نمي آيد ديگر چه چيزي بايد يادم باشد مگر اينکه دوست داشته باشم يکي را گاهي ...!!!

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

خوشه ی غم توی دلم زده جوونه

خیلی غمگینم
نه اهل ژست روشنفکری گرفتنم که بگویم از محمد اصفهانی بدم میاید و اصولا اپرا دوست دارم و در ایران محمد نوری را می پسندم
نه آنقدر نژادپرست که رشتی بودنش دلیل دوست داشتنم باشد
نه عاشقی دلسوخته بودم که بنشینم با ترانه هایش زار زار بگریم
و نه حتی موسیقی شناسی بودم که صدایش و هماهنگ با نت خواندنش و تکنیکش را مد نظر قرار بدهم
اما دوستش داشتم. با حزن زیبای صدایش زندگی می کردم، با ترانه هایش اوج می گرفتم و خستگی زندگی روزمره را در تلاطم امواج موسیقاییش حل می کردم. محمد نوری همیشه بازسازی ذهنی من بود. طنین صدایش تک تک سلولهای بدنم را می لرزاند و نو می کرد.